سـلام ، خـوش آمـدید
استفاده کنیدmozilla از
ساعت فلش مذهبی

b

پرسش از ابوحنیفه و پاسخ از کودکی دانشمند



در یکى از سالها ابوحنیفه در زمان امام جعفر صادق
وارد مدینه گردید و به قصد دیدار آن حضرت راهى منزلش شد؛ و در راهروى منزل حضرت به انتظار اجازه ورود، نشست .
در همین بین ، کودک خردسالى از منزل بیرون آمد، ابوحنیفه از او پرسید: در شهر شما شخصى غریب کجا مى تواند ادرار و دفع حاجت کند؟
دسته ها : حکایات روایی
يکشنبه 1393/12/3 17:27

b

سخن پیرمرد با امام باقر



خانه
امام باقر
پر از جمعیّت (شیعیان) بود، ناگاه پیرمردى که بر عصاى پیکاندارى تکیه داشت، پیش آمد تا به در اطاق ایستاد و پس از سلام و عرض ادب رو به امام باقر کرد و گفت: اى فرزند رسول اللَّه! مرا به خود نزدیک کن خداوند مرا قربان تو گرداند. بخدا سوگند من شما را و کسانى را که شما را دوست دارند دوست دارم، و بخدا سوگند من شما و هر که شما را دوست دارد به خاطر دنیا دوست ندارم. همانا من دشمن شما را دشمن مى‏دارم و از او کناره مى‏گیرم، و بخدا سوگند به خاطر خونى که میان ما ریخته شده، او را دشمن نمى‏دارم
دسته ها : حکایات روایی
پنج شنبه 1393/11/16 16:57

خواب و بیداری امام یکسان است  

 

محمد بن أقرع می گوید:
برای امام عسکری
نوشتم که آیا امام هم مثل سایر مردم محتلم می شود ،و پیش خودم می گفتم که احتلام شیطنت است و خداوند اولیائش را از آن منزه نموده است.
 پاسخ نوشته ام آمد که: امامان
حالشان در خواب مثل حالشان در بیداری است و خواب چیزی را برای آنها تغییر نمی دهد خداوند تبارک و تعالی همانطور که تو حدیث نفس کردی ایشان را گرفتار نفوذ شیطان نمی کند.
بحار الانوار، ج50، ص290
دسته ها : حکایات روایی
چهارشنبه 1393/11/8 11:29

عکس العمل امام حسن در قبال توهین و استهزاء



امام محمّد باقر
حکایت فرماید: روزى امام حسن مجتبى جلوى منزل خود روى سکّوئى نشسته بود، ناگاه شخصى در حالى که سوار الاغ بود وارد شد و به آن حضرت چنین گفت :سلام بر تو که مؤمنین را ذلیل و خوار گرداندى .
امام مجتبى
بدون توجّه به توهین او، اظهار نمود: در قضاوت خویش عجله نکن، پیاده شو، بیا بنشین تا قدرى استراحت کنى و با هم صحبت نمائیم .
پس آن شخص از الاغ خود پیاده شد؛ و آرام آرام به سوى امام مجتبى
حرکت کرد، وقتى نزدیک حضرت رسید، امام به او فرمود: چه گفتى ؟
جواب داد: گفتم : السّلام علیک یا مُذِلَّ المؤ منین .
حضرت فرمود: این موضوع را از کجا و چگونه دانستى ؟
دسته ها : حکایات روایی
شنبه 1393/10/27 17:14

صله رحم

نزاع بین امام صادق و پسر عمویش


روزى بین امام جعفر صادق
و یکى از پسرعموهایش نوه امام حسن مجتبى به نام عبداللّه بن الحسن ، نزاع و اختلافى پیش ‍ آمد، به طورى که از سر و صدا و داد و فریاد آن ها، مردم جمع شدند.
ولى پس از گذشت لحظاتى آرامش پیدا کرده ؛ و از یکدیگر جدا شدند؛ و هر یک به سمت منزل خود رهسپار گردید.
صبح فرداى آن شب ، امام صادق
به سوى منزل عبداللّه بن الحسن ، حرکت نمود.
و چون جلوى منزل عبداللّه رسید و دقّ الباب کرد، کنیزى جلو آمد و گفت : کیست ؟
دسته ها : حکایات روایی
شنبه 1393/10/6 11:45

شرمسارى دشمن در كنار كعبه 

 


در سالى كه امام محمّد باقر جهت زيارت خانه خدا وارد مكّه معظّمه شده بود، پس از طواف ، در گوشه اى از حرم نشست و مردم بسيارى جهت پرسش مسائل خود اطراف حضرت اجتماع كرده بودند.
در همان سال هشام بن عبدالملك نيز به همراه برخى از اطرافيان خود، كه از آن جمله نافع - غلام عمربن خطّاب - بود، وارد مسجدالحرام شدند.
نافع با ديدن امام
، از هشام بن عبدالملك پرسيد: اين شخص كيست كه مردم اين چنين اطراف او گرد آمده اند؟
هشام گفت : او ابو جعفر، محمّد بن علىّ است .
نافع گفت : نزد او مى روم و سؤ الى از او مى نمايم ، كه جواب آن را فقط پيامبر و يا وصىّ او مى داند؛ و هشام موافقت كرد.
پنج شنبه 1393/7/10 21:26

جاي پاي رسول خدا 

حسان جمال گويد : امام صادق عليه السلام  را از مدينه  به مكه  مي بردم، 

هنگامى كه به مسجد الغدير رسيديم ، امام صادق  عليه السلام  نگاهى به طرف چپ مسجد انداخت و فرمود: اين جاى پاى رسول خداست . در زمانى كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه

آنگاه امام صادق  عليه السلام   به گوشه اى ديگر از مسجد نظر افكند و فرمود: اينجا محلى است كه منافقان و سالم مولى ابى حذيفه وابى عبيدة بن جراح ، خيمه زده بودند.

چون دست پيامبر    را ديدند كه دست امير المومنين  عليه السلام   را گرفته و بلند كرده ، بين خودشان گفتند به چشمان او بنگريد، كه در حدقه مى چرخند، چونانكه گويى چشمان مجنونى است.

در اين حال جبرئيل   اين آيه را آورد: وان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعو الذكر و يقولون انه لمجنون و ما هو الا ذكر للعالمين

من لا يحضره الفقيه ، حديث 3144، ج 2، ص 5

پنج شنبه 1393/7/10 10:23

دعاي خيرامام هادي عليه السلام



روزي يونس نقاش با دل ترسان و مضطرب نزد امام هادي رفت و گفت:اي سيد من، تو را درباره خانواده ام سفارش به نيكي مي‌كنم.
امام فرمود:چه خبر شده؟ يونس گفت:تصميم گرفتم از اين جا بروم.
امام هادي
در حالي كه تبسمي بر لب داشت فرمود:چرا؟
يونس گفت: موسي بن بغا (يكي از مقامات حكومت بني عباس) نگيني به من سپرد كه بسيار ارزشمند و قيمتي است و از من خواست روي آن نقشي حك كنم. موقع كار اين نگين دو نيم شد. فردا قرار است آن را تحويل بدهم و در اين صورت يا هزار تازيانه مي خورم يا مرا مي كشند.
حضرت هادي
فرمود: به منزلت برگرد، تا فردا جز خير چيزي نخواهد بود
دسته ها : حکایات روایی
يکشنبه 1393/6/9 23:27

خوردن انگور و كمك به مراجعين

يكي از اصحاب امام صادق عليه السلام حكايت كند :

روزي درمني وعرفات در حضور آن حضرت مشغول خوردن انگور بوديم كه فقيري آمد و تقاضاي كمك كرد.

حضرت يك خوشه انگور به آن فقير داد ،فقير گفت : انگور نمى خواهم ، چنانچه
درهم و دينارى داريد، كمك نمائيد.
دسته ها : حکایات روایی
جمعه 1393/4/20 19:16

« در مورد اخلاق حسنه و برخورد بزرگوارانه ي

امام حسن ـ عليه السلام ـ

با مرد شامي

ا

  امام حسن ـ عليه السّلام ـ پيشواي دوم شيعيان و نخستين ميوه ي پيوند فرخنده ي علي ـ عليه السّلام ـ با دختر گرامي پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله ـ بود

مردي از اهالي شام مي‌گويد: روزي در مدينه شخصي را ديدم با چهره‌اي آرام و بسيار نيكو و داراي حسن جمال كه تا به حال چنين مردي نديده بودم
پنج شنبه 1393/4/19 21:2
مهدویت امام زمان (عج)
X