سـلام ، خـوش آمـدید
استفاده کنیدmozilla از
ساعت فلش مذهبی

 

b

گفتیم یا اباالفضل، اباالفضل ها پیدا شدند

ایام عید بود. دقیقاً یادم نیست چه سالی، ولی آن شب مصادف شده بود با شب ولادت آقا امام رضا(علیه السلام). در سنگر بچه های 31 عاشورا مراسم جشنی برپا شد. آخر مراسم، نوبت من شد که بخوانم. نمی دانم چرا، اما دلم دامن گیر آقا قمر بنی هاشم شد. توسلی پیدا کردیم به جانب آقا. عرض کردم: ارباب! شما مزه شرمندگی رو چشیده اید نگذارید ما شرمنده خانواده شهدا شویم.

مراسم تمام شد. صبح قرار شد پای کار برویم. از بچه ها پرسیدم: رمز امروز به نام که باشد؟ فکر می کردم همه می گویند «یا امام رضا». آخر آن روز، روز ولادت آقا بود. اما حاج آقای گنجی گفت: بگو یا اباالفضل. گفتم: امروز روز ولادت امام رضا(علیه السلام) است. ایشان گفت: دیشب به آقا متوسل شدیم. امروز هم به نام ایشان می رویم عیدی را از دست آقا بگیریم. یا اباالفضل را گفتیم و حرکت کردیم.


b

گفتیم یا اباالفضل، اباالفضل ها پیدا شدند

ایام عید بود. دقیقاً یادم نیست چه سالی، ولی آن شب مصادف شده بود با شب ولادت آقا امام رضا(علیه السلام). در سنگر بچه های 31 عاشورا مراسم جشنی برپا شد. آخر مراسم، نوبت من شد که بخوانم. نمی دانم چرا، اما دلم دامن گیر آقا قمر بنی هاشم شد. توسلی پیدا کردیم به جانب آقا. عرض کردم: ارباب! شما مزه شرمندگی رو چشیده اید نگذارید ما شرمنده خانواده شهدا شویم.

مراسم تمام شد. صبح قرار شد پای کار برویم. از بچه ها پرسیدم: رمز امروز به نام که باشد؟ فکر می کردم همه می گویند «یا امام رضا». آخر آن روز، روز ولادت آقا بود. اما حاج آقای گنجی گفت: بگو یا اباالفضل. گفتم: امروز روز ولادت امام رضا(علیه السلام) است. ایشان گفت: دیشب به آقا متوسل شدیم. امروز هم به نام ایشان می رویم عیدی را از دست آقا بگیریم. یا اباالفضل را گفتیم و حرکت کردیم.

محل کار، دژ امام محمد باقر(علیه السلام) در طلائیه بود. کار را شروع کردیم. اولین شهید بعد از چند دقیقه کشف شد. بسیار خوشحال شدیم. اما آنچه حواسمان را بیشتر به خودش جلب کرده بود، نام شهید بود که بر کارت شناسایی و وصیت نامه ای که شب عملیات نوشته بود و همراه شهید بود حک شده بود: شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام محمد باقر، گروهان حبیب. از بچه های کاشان.

گفتم: بگذارید کار کنیم، اگر شهید بعدی هم اسمش ابوالفضل بود، اینجا گوشه ای از حرم آقا اباالفضل(علیه السلام) است.

رفتم طرف بیل شروع کردم به کار. زمین را می کندم. چاله درست شده بود. دیدم حاج آقا گنجی و یکی دیگر از بچه های سرباز. به نام آقای معینی، پریدند داخل گودال. از بیل پیاده شدم. خیلی عجیب بود. یک دست شهید از مچ قطع شده بود که داخل مشتش، جیره های شب عملیات (پسته و...) مانده بود. آبی زلال هم از حفره خاکریز بیرون می ریخت. حاج آقای گنجی با گریه به من گفت: این دست و این هم آب. هنوز قبول نداری امروز آقا به ما عیدی داده؟ به خودم گفتم حتماً آب از قمقمه شهید است. قمقمه شهید هم کنار پیکر شهید بود؛ خشک خشک. حتی گلوله های تفنگش هم مثل نمک توی قمقمه بود. نفهمیدم آب از کجا بود که با پیدا شدن پیکر، قطع شد. وقتی پلاک شهید را استعلام کردیم، دیگر دنبال آب نبودم. جوابم را گرفتم: شهید ابوالفضل ابوالفضلی، گردان امام محمدباقر(علیه السلام)، گروهان حبیب، از بچه های کاشان.

دیگر شک نداشتم که اینجا گوشه ای از حرم آقا ابوالفضل(علیه السلام) است

مشخصات شهید:

شاپور برزگر گلمغانی-فرمانده محور عملیاتی لشکر 31 عاشورا-تولد: 22/8/1336 اردبیل-شهادت: 13/8/1362 ارتفاعات شیخ گزنشین، پنجوین عراق- عملیات والفجر 4-محل دفن: قبرستان غریبان اردبیل

والله ان قطعتموا یمینی

یه دستش قطع شده بود اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند:«با یک دست که نمی تونی بجنگی برو عقب.» می گفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟

 مگه نفرمود:           «والله ان قطعتمو یمینی، انی احامی ابدا عن دینی».

عملیات والفجر 4 مسؤول محور بود. حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محاصره دشمن نجات بده با عده ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت.

... لحظه های آخر که قمقمه را آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود:« مگه مولایم امام حسین علیه السلام در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم.»

شهید که شد هم تشنه لب بود هم بی دست.

 

مشخصات شهید:

شهید تقی رفیعی مقدم-گردان تخریب لشکر 17 علی ابن ابی طالبعلیه السلام-تولد: 1341- قم-شهادت: 10/4/1365- کربلای یک- مهران-محل دفن: گلزار شهدای علی بی جعفر قم -قطعه 10 ردیف 6 شماره 474

دل هوای حضرت عباس علیه السلام کرد

اول خودش آمد و گفت: حسین خیلی دلم گرفته می خوام برام روضه بخونی. شاید دیگه فرصت روضه گوش کردن نداشته باشم.

گفتم: تقی برو شب عملیات خیلی کار دارم.

رفت و باز برگشت. این بار شهید یعقوبی رو آورده بود واسطه. اصرار که فقط چند دقیقه.

سه تایی رفتیم نشستیم پشت سنگر؛گفتم: چه روضه ای بخونم؟ تقی گفت: دلم هوای حضرت عباس علیه السلام را کرده.

و من هم شروع کردم به خوندن؛

ای اهل حرم میر علمدار نیامد ،علمدار نیامد

سقای حرم سید و سالار نیامد، علمدار نیامد

کلی وقت داشتند با همین دو تا بیت گریه می کردند. رهاشون کردم به حال خودشون و رفتم.

عملیات شروع شد. با رمز «یا ابوالفضل عباس » یاد حرف تقی افتادم که گفته بود: دلم هوای حضرت عباس علیه السلام را کرده. بیسیم زدم وضعیتش رو بپرسم گفتند:« چند لحظه قبل شهید شد»

راوی: حاج حسین کاجی از گردان تخریب لشکر 17 علی ابن ابی طالب علیه السلام

 -------------------------

مشخصات شهید:

شهید ماشاالله رشیدی-فرمانده گردان 411 سید الشهدا علیه السلام- لشکر 41 ثارلله-تولد: 3/1/1344 –روستای طغر الجرد-منطقه پابدانا شهرستان زرند-شهادت : 7/11/1365- کربلای 5

مثل حسین علیه السلام مثل عباس علیه السلام

اومده بود مرخصی. نصف شب بود که با صدای ناله اش از خواب پریدم.

رفتم پشت در اتاقش. سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه می کرد؛

می گفت:« خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی می خوام مثل مولایم امام حسین علیه السلام سر نداشته باشم. مثل علمدار حسین علیه السلام بی دست شهید شم.»

وقتی جنازه اش رو آوردند، سر نداشت. یک دستش هم قطع شده بود، همون طور که دوست داشت.      مثل امام حسین علیه السلام، مثل حضرت عباس علیه السلام

راوی پدر شهید

--------------------------------------- 

مشخصات شهید:

شهید ابوالفضل شهیدی-تولد: 1341- نائین -شهادت: اسفند ماه 1362- عملیات خیبر

همنام ابوالفضل بود و مانند ابوالفضل رفت

 بچه محل بودیم حالا هم توی خیبر شده بودیم همرزم. صبح عملیات دیدمش. شده بود غرق خون.

 دوتا دستاش قطع شده بود. همه بدنش پر بود از تیر و ترکش.

وصیت نامه اش توی جیبش بود همون اول وصیت نامه نوشته بود:

« خدایا! دوست دارم همان طور که اسمم را گذاشته اند ابوالفضل، مثل حضرت ابوالفضل علیه السلام شهید شم.»

دو تا دستاش قطع شده بود...     

راوی مجید طوسی

 ---------------------------------

مشخصات شهید:

شهید محمد علی طاهری-از فرماندهان لشکر 7 ولیعصر(عج)خوزستان-تولد:1/1/1346- اندبمشک-شهادت: 11/12/1365-کربلای 5- شلمچه-محل دفنک اندیمشک(قطعه جدید)

دوست دارم دستم اُفتَد تا مگر دستم بگیری

موقع روضه خونی که می شد سفارشش یک روضه بود.

روضه علمدار کربلا. خیلی عاشق حضرت ابوالفضل بود. بعدشم اونقد گریه می کرد که نزدیک بود از حال بره. این یک بیت شده بود تموم آرزو و خواسته اش:

دوست دارم دستم افتد تا مگر دستم بگیری

لحظه ای پیشم نشینی تا سپند آسا بمیرد

آرزوش برآورده شد هم دستش قطع شد هم ...

راوی علی طاهری، پسرعموی شهید

 ----------------------

مشخصات شهید:

علیرضا کریمی-مسئول دسته دوم گروهان حضرت ابوالفضل علیه السلام لشکر 14 امام حسین علیه السلام-تولد:22/6/1345 – اصفهان-شهادت:22/1/1362- شمال فکه- عملیات والفجر یک-بازگشت پیکر 1378محل دفن: گلستان شهدای اصفهان

مسافر کربلا

چهار سال مریض بود. کلی دوا و دکتر کردیم. فایده نداشت. آخرین بار بردیمش پیش بهترین متخصص اطفال تو اصفهان. معاینه اش کرد و گفت:«کبدش از کار افتاده. شاید تا فردا صبح زنده نماند!» پدرش سفره حضرت ابوالفضل علیه السلام را نذر کرد. آقا شفایش داد.

دفعه آخری که رفت جبهه ازش پرسیدم کی بر می گردی؟ جواب داد:

« هر وقت که راه کربلا باز شود.»

توی عملیات والفجر یک شده بود مسئول دسته دوم گروهان حضرت ابوالفضل.

 وقتی شهید شد شانزده سالش تمام شده بود، شانزده سال بعد هم برگشت. درست شب تاسوعا وقتی برگشت اولین کاروان زائرهای ایرانی رفت کربلا.

راه کربلا باز شده بود...

راوی مادر شهید

 -----------------------------------

مشخصات شهید:

شهید عباس مجازی-عضو اطلاعات عملیات لشکر 25 کربلا-شهادت 17/12/1365- بعد از عملیات والفجر 8 در بیمارستان-محل دفن: گلزار شهدای شایستگان امیرکلاه بابل

مجنون ابوالفضل علیه السلام

والفجر 8 مجروح شده بود برده بودنش یکی از بیمارستان های شیراز. حافظه اش را از دست داده بود. کسی را نمی شناخت حتی اسمش را فراموش کرده بود. پرستاران یکی یکی اسم ها را می گفتند بلکه عکس العمل نشان بده. به اسم ابوالفضل که می رسیدند شروع می کرد به سینه زدن خیال می کردند اسمش ابوالفضل است.

رفته بودم یکی از بیمارستان های شیراز. گفتند:

« این جا مجروحی بستری است که حافظه اش را از دست داده. فقط می دانند اسمش ابوالفضله» رفتم دیدنش تا دیدم شناختمش . عباس بود. عباس مجازی.

بهشون گفتم :« این مجروح اسمش عباس است نه ابوالفضل» گفتند:« ما هر اسمی که آوردیم عکس العمل نشان نداد اما وقتی گفتیم ابوالفضل شروع کرد به سینه زدن. فکر کردیم اسمش ابوالفضل است»

عباس میون دار هیئت بود. توی سینه زنی اونقدر ابوالفضل ابوالفضل می گفت که از حال می رفت. بس که با اسم ابوالفضل سینه زده بود، این کار شده بود ملکه ذهنش همه چیز رو فراموش کرده بود الا سینه زدن با شنیدن اسم ابوالفضل....

-------------------------

مشخصات شهید:

شهید ابوالفضل خدایار- رزمنده گروهان امام محمدباقر علیه السلام گردان حبیب-شهادت: 11/12/1362- عملیات خیبر-بازگشت پیکر: 13/8/1373-محل دفن: راوند کاشان امام زاده ولی ابن موسی الکاظم

و شهید ابوالفضل ابوالفضلی-رزمنده گروهان امام محمد باقر علیه السلام گردان حبیب-تولد:1344- کاشان-شهادت:11/12/1362- عملیات خیبر-بازگشت پیکر:17/8/1373-محل دفن: گلزار شهدای دارسلام کاشان

شهدای ابوالفضلی

عید اون سال با شب ولایت آقا امام رضاعلیه السلام یکی شده یود. توی سنگر بچه های لشکر 31 عاشورا جشن گرفته بودند. آخر مراسم نوبت من شد که بخونم. دست به دامن آقا قمر بنی هاشم شدم. عرض کردم:«ارباب شما مزه شرمندگی رو چشیدید. نذارید ما شرمنده خانواده شهداء بشیم»

فردا صبح از بچه ها پرسیدم:« رمز حرکت امروز به نام کی باشه؟» فکر می کردم چون روز ولادت امام رضا است همه می گن:« امام رضا علیه السلام» اما حاج آقای گنجی گفت:«یا ابوالفضل علیه السلام» گفتم:« امروز روز ولادت امام رضا علیه السلام است» گفت: « دیشب به آقا ابوالفضل علیه السلام متوسل شدیم.، امروز هم به اسم اون حضرت میریم تا از دستشون عیدی بگیریم» دست به کار شدیم. بعد از چند دقیقه اولین شهید پیدا شد. خوشحال شدیم. اسم شهید هم روی کارت شناساییش بود هم روی وصیت نامه اش:

«شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام محمد باقر علیه السلام، گروهان حبیب از کاشان.»

بچه ها گفتند :« توسل دیشب، رمز حرکت امروز و اسم شهید با هم یکی شده.» بی اختیار به زبونم جاری شد که اگر اسم شهید بعدی هم ابوالفضل بود، اینجا گوشه ای از حرم آقا است.

... داشتم زمین را می کندم که دیدم حاج آقا گنجی و یکی دیگر از بچه های سرباز پریدند داخل گودال. از بیل مکانیکی پیاده شدم خیلی عجیب بود. یک دست شهید از مچ قطع شده بود. پلاکش را که استعلام کردیم گفتند:« شهید ابوالفضل ابوالفضلی، گردان امام محمد باقر علیه السلام، گروهان حبیب از کاشان»

راوی محمد احمدیان

---------------------------------- 

مشخصات شهید:

شهید عباس امیری

مَقر ابوالفضل العباس

در منطقۀ تفحص، بدنهای شهدا پیدا نمی‌شد.

یکی گفت: بیایید به قمربنی‌هاشم متوسل بشویم. نشستیم و به دست‌های علمدار سیدالشهداء متوسل شدیم. درست است که دست‌های قمربنی‌هاشم قطع شد، اما باب الحوائج است.

 خود سیدالشهدا هم وقتی کارش در کربلا گره میخورد به عباس رو میکرد.

نشستیم و متوسل شدیم؛ بعد از آن بلند شدیم و خاک‌ها رو به هم زدیم. یک جنازه زیر خاک دیدیم، او را بیرون آوردیم. الله اکبر! دیدیم اسم این شهید عباس است. شهید عباس امیری گفتیم: شاید پیدا شدن شهیدی به نام عباس اتفاقی است. گشتیم و یک جنازۀ دیگر پیدا شد که دست راستش درعملیاتی دیگر قطع شده و مصنوعی بود.

 او را بیرون آوردند دیدند اسمش ابوالفضل است. فهمیدند اینجا خیمه گاه بنی هاشم است. گفتیم: اسم این مکان را بگذاریم مقر ابوالفضل العباس.

منبع:پایگاه حوزه

------------------------- 

مشخصات شهید:

حسین پزنده ، اعزامی از اصفهان

شهید تاسوعا

پنج شهید را که مطمئن بودیم گمنام ند ، انتخاب کردیم پیکر ها را خوب گشته بودیم هیچ مدرک هویتی به دست نیامده بود.

 قرار شد در بین شهدا یک شهید گمنام که سر در بدن نداشت به نیابت از ارباب بی سر ، اباعبدالله الحسین در روز تاسوعا تشییع و در ورودی دهلران دفن کنیم.

کفنها آماده شد . همیشه این لحظه ، سخت ترین لحظه برای بچه های تفحص است ؛ شهدا یکی یکی کفن می شدند .

آخرین شهید ، پیکر بی سر بود . سخت دلمان هوایی شده بود . معجزه شد .

تکه پارچه ای از جیب لباس شهید به چشم بچه ها خورد . روی آن چیزی نوشته شده بود که به سختی خوانده می شد : حسین پزنده ، اعزامی از اصفهان

شهید به آغوش خانواده اش برگشت تا در عاشورا در اصفهان تشییع شود و بی سر و سامان دیگری از قبیله ی حسین  جایگزین او شد .

کسی چه می داند ، شاید نام او که در تاسوعا در دهلران تشییع و به جای او دفن شد ،  «عباس» بود . 

برای شادی ارواح شهدا بوی‍ژه شهدای گمنام صلوات

رمز یا اباالفضل و آب خوردن؟!!!

یک روزی یادم است داخل خاک عراق بودیم و کار می‌کردیم. طرف عراقی من را صدا زد. شیعه بود و نماز می‌خواند.گفت:

حاج عبدالرحیم بیا . گفتم: چی می‌گی؟ گفت: این چندمین بار است که می‌بینم شما وقتی می‌آیی برای ما آب یخ می‌آوری. شربت می‌آوری. آب برای دستشویی هم می‌آوری. ولی برای خودتان آب یخ و شربت و یخ نمی‌آوری. فقط آب برای وضو و دستشویی می‌آوری. علتش چیست؟

گفتم: تو می‌فهمی من چه می‌گویم؟ شما بعثی‌ها به این چیزها قائل نیستید. گفتم: ما هر وقت می‌آییم این طرف برای تفحص، رمز می‌بندیم به دامن ائمه‌اطهار و فرزندان آن‌ها، مثلاً حضرت علی‌اصغر‌ حضرت ابوالفضل، حضرت رقیه، حضرت سکینه، حضرت زهرا. امروز هم رمز ما یا اباالفضل العباس است. هرگاه رمزمان حضرت عباس و حضرت علی‌اصغر باشد آن هم در گرمای داغ مردادماه طلائیه، اصلاً حرف آب در جمع ما زده نمی‌شود. کسی آب نمی‌خواهد چه برسد آب یخ. فقط آب می‌آوریم برای وضو و دستشویی. ولی برای شما می‌آوریم.‌

 زد زیر گریه. گفتم: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: حاج عبدالرحیم، از این به بعد اگر رمزتان عباس و علی‌اصغر است برای ما هم آب یخ و شربت نیاور.

-----------------------------

مشخصات شهید:

شهید علی محمد یکی از شهدای افغانی هشت سال دفاع مقدس ایران.

ارادتی عجیبی به حضرت ابوالفضل

ما در اهواز بودیم، در زاغه شهید رستم پور. حدود چهل و پنج روز را در آنجا سپری کردیم. یادم نمی‌رود شبهایی که رزمندگان اسلام برای آزادی خرمشهر وارد نبرد شده بودند، و ما صبح تا شب و شب تا صبح کامیون‌ها را اسلحه و مهمات بار می‌زدیم.

شبهای بسیار سختی بود، مخصوصا وقتی که طوفان شن آغاز می‌شد و ماسه‌های بادی را به سر و صورت ما می‌کوبید و مثل باران به چشمهای ما می‌خورد، شهید علی محمد فریاد می‌زد « سربازان امام زمان، بیایید بیرون و اسلحه و مهمات بار بزنید»

ولی هیچکس جرئت نداشت که بیرون شود. مگر کسانی که عینک‌های مخصوص داشتند. ولی شهید علی محمد بدون عینک کار می‌کرد و فریاد می‌زد: « آی سربازان امام زمان، رزمندگان اسلام را یاری کنید» علی محمد آن‌شب تا صبح به تنهایی مهمات بار زد و هنگام صبح  که چشمانش از دید مانده بود و مثل کاسه خون شده بود را بست و فرمانده ما  او را برای درمان به بیمارستان کاخ اهواز برد. شهید علی محمد تکیه کلامش یا ابوالفضل بود و ارادتی عجیبی به حضرت ابوالفضل داشت.

علی محمد وقتی بر اثر انفجار نارنجک  شهید شد هر دو دستش قطع شده بود. واقعاً او به حضرت ابوالفضل اقتدا کرده بود و مثل مقتدایش با دستان قطع شده به دیدار معبودش شتافت.

حجت الاسلام واحدی همرزم شهید علی محمد، مجله ی شماره ۷۴ پنجره

 ---------------------------------

مشخصات شهید:

شهید عباس اردستانی

نوزاد عاشورا شهید اربعین

جنگ تحمیلی که آغاز شد شهید عباس اردستانی به گروه چریکی جنگ های نامنظم سردار شهید دکتر چمران پیوست. یک بار که ترکش خمپاره به دستش اصابت کرد و به منزل آمد قرار نداشت و خیلی زود به جبهه برگشت و در پاسخ خانواده که تو نمی توانی بجنگی گفت: با همین دست مجروح می توانم نزد حضرت ابوالفضل العباس بروم.

 او چند روز پس از آن در منطقه سر پل ذهاب در حال پاکسازی میدان مین مجروح و بخشی از دست خود را از دست داد و هنگامی که دوستانش از او خواستند به بهداری برود قاطعانه پاسخ داد:

"وقتی به بهداری می روم که لااقل سرم جدا شده باشد. "

 او چند دقیقه بعد با گلوله توپ دشمن بعثی سر خود را تقدیم اسلام کرد.

شهید عباس اردستانی که روز عاشورا متولد شده بود در روز اربعین حسینی مانند مولایش حسین ابن علی و حضرت اباالفضل به کاروان شهادت رسید.

به نقل از مادر شهید

  ----------------------------------

برای شادی ارواح شهدا بوی‍ژه شهدای تشنه لب  صلوات

قربان لب تشنه ات ابوالفضل العباس

عملیات مسلم ابن عقیل حاج بهزاد می گفت تا رمز عملیات رو گفتم دیدم ستون از هم باز شد.

 دیدم قمقمه ها رو دارن خالی می کنن ،گفتم 15کیلومتر راهه چرا آب رو میریزید!

گفتند: مگه خودتون رمز عملیات رو نگفتی یا ابوالفضل العباس(علیه السلام) ما حیا می کنیم با خودمون آب برداریم وبا رمز یا ابوالفضل العباس(علیه السلام) بریم عملیات!

حاج رحیم می گفت بچه های این عملیات رو شهداشون من خودم از منطقه مندلی آوردم ،

میگفت خدا می دونه بعضی هاشون می دیدم در قمقمه ها باز و آبی نبود و..........

رو پیراهناشون نوشته بودند

قربان لب تشنه ات ابوالفضل العباس

راوی حاج عبدالله ضابط

 -----------------------------

مشخصات شهید:

شهید سید محمد شکری-پزشکیار گردان عمار لشکر 27 محمد رسول الله-تولد: 18/10/1341 کربلا-شهادت: 12/12/1365 - کربلای 5 – شلمچه-محل دفن: بهشت زهرا قطعه 26 ردیف 28 شماره 21

اِرباً اِربا

خیره شده بود به آسمون. حسابی رفته بود توی لاک خودش. بهش گفتم:" چی شده محمد؟"

انگار که بغض کرده باشه ، گفت:

 بالاخره نفهمیدم " اِرباً اِربا" یعنی چه؟ می گن آدم مثل گوشت کوبیده می شه! یا باید بعد از عملیات کربلای 5 برم کتاب بخونم یا همین جا توی خط بهش برسم

توی بهشت زهرا که می خواستند دفنش کنند ، دیدم جواب سوالش رو گرفته.با گلوله توپی که خورده بود روی سنگرش...

راوی همرزم شهید محمد شکری

 ---------------------------

برای شادی ارواح شهدا بوی‍ژه شهدای زنده به گور شده صلوات

یا اباالفضل العباس

سه شبانه روز  در منطقه عمومی سومار سرگردان بودیم . از هر طرف که می رفتیم ، می خوردیم به نیروهای دشمن . چون نمی خواستیم درگیر شویم ، خودمان را مخفی می کردیم .

در این مدت سختی زیاد کشیدیم ، ولی سخت ترین چیز دیدن جنازه شهدا و مجروحین بود . در این میان چند بار به چشم خودمان دیدیم که عراقی ها با کمک لودر و بولدورزر گودال بزرگی می کندند و همه جنازه ها را می ریختند داخلش و رویشان خروارها خاک می ریختند و خیلی سخت بود که شاهد زنده به گور شدن بچه های مجروح هم باشیم .

شب چهارم بالاخره با یک گروه از عراقی ها درگیر شدیم . همان ابتدای درگیری از ناحیه سر و کمر و کتف مجروح شدم . پای چپم هم ترکش خورد . طولی نکشید که بیهوش شدم و دیگر نفهمیدم به سر بقیه چه آمد.

وقتی به هوش آمدم ، هوا گرم شده بود و خورشید آمده بود بالا . صداهای مبهمی به گوشم می رسید .

کم کم که چشم هایم را باز کردم ، فهمیدم همان بلایی دارد سرم می آید که سر بعضی از بچه های دیگر هم آمده بود . من و چند نفر دیگر را انداخته بودند توی یک گودال . احساس کردم یک لودر آماده است که رویمان خاک بریزد . در آخرین لحظه خاطرم هست که فقط دستم را بلند کردم و آهسته گفتم : یا اباالفضل العباس

یک  آن در حالت خواب و بیداری ، دیدم آقایی با هیبت و نورانی و با ردایی بر دوش و سوار بر یک اسب آمدند لب گودال .

شال سبز زیبایی دور کمرشان بسته بودند که یک سر آن آویزان بود . طوری روی اسب خم شدند که سر شال آمد پایین . در آخرین لحظه شال را گرفتم و دیگر چیزی نفهمیدم.

کتاب حکایت زمستان  نوشته ی سعید عاکف

 

دسته ها : دفاع مقدس
يکشنبه 1394/8/24 22:26
مهدویت امام زمان (عج)
X