سـلام ، خـوش آمـدید
استفاده کنیدmozilla از
ساعت فلش مذهبی

نام حضرت زهرا علیها السلام

مدت زیادی بود که شهید پیدا نمی کردیم.شکستن قفل این مشکل و پیدا کردن شهید فقط یک راه داشت، توسل به نام مقدس حضرت زهراعلیها السلام .

یک روز صبح با اعتقاد گفتم:امروز حتما شهید پیدا می کنیم بعد گفتم: این ذکر را زمزمه کنید:

دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه علیها السلام 

منم گدای فاطمه علیها السلام، منم گدای فاطمه علیها السلام 

بعد گفتم:یا حضرت زهرا علیها السلام ما امروز گدای شماییم.آمده ایم زائران امام حسین علیه السلام را پیدا کنیم. اعتقاد داریم که هیچ گدایی را از در خانه ات رد نمی کنی.این را در دل می گفتم و حرکت می کردم در راه به یک تپه رسیدیم.همین طور که از تپه بالا می رفتیم یک برآمدگی دیدم. بی اختیار توجهم به آن جلب شد.


b

پلاکش را آرام باز کرد و انداخت داخل رودخانه، دستش

را گرفتم و با عصبانیت گفتم: "این چه کاری بود کردی؟

" اشک چشمانش سرازیر شد...سرش را بالا آورد و گفت:

"حاجی من سید هستم. میخواهم مثل مادرم زهرا گمنام بمانم.

 

نام حضرت زهرا علیها السلام

مدت زیادی بود که شهید پیدا نمی کردیم.شکستن قفل این مشکل و پیدا کردن شهید فقط یک راه داشت، توسل به نام مقدس حضرت زهراعلیها السلام .

یک روز صبح با اعتقاد گفتم:امروز حتما شهید پیدا می کنیم بعد گفتم: این ذکر را زمزمه کنید:

دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه علیها السلام 

منم گدای فاطمه علیها السلام، منم گدای فاطمه علیها السلام 

بعد گفتم:یا حضرت زهرا علیها السلام ما امروز گدای شماییم.آمده ایم زائران امام حسین علیه السلام را پیدا کنیم. اعتقاد داریم که هیچ گدایی را از در خانه ات رد نمی کنی.این را در دل می گفتم و حرکت می کردم در راه به یک تپه رسیدیم.همین طور که از تپه بالا می رفتیم یک برآمدگی دیدم. بی اختیار توجهم به آن جلب شد. کلنگ را برداشتم باورکردنی نبود تا کلنگ زدیم پیراهن و بعد هم کارت شناسایی شهید پیدا شد!

خیلی خوشحال بودیم کار را به سرعت ادامه دادیم چند دقیقه بعد شهید دیگری پیدا کردیم.این شهید گمنام بود. هر چه گشتیم اثری از پلاک او نبود شلوار و کتانی او مشخص می کرد که ایرانی است.

تمام خاک اطراف او را غربال کردیم. اما هر چه گشتیم اثری از پلاک نبود.چند دقیقه ای نشستم و با او صحبت کردم.

گفتم:خودت کمک کن تا نشانی از تو پیدا کنم باز هم ساعتی گشتم ولی چیزی نبود.گوشه های لباس، داخل جیبها و... همه را گشتم.

گفتم:اگر نشانی از تو پیدا کنم چهارده هزار صلوات برای حضرت زهرا علیها السلام می فرستم. مگر تو نمی خواهی به حضرت خیری برسد! ساعتی گذشت اما خبری نشد.ظهر بود و هوا خیلی گرم. بچه ها همه رفته بودند من و آن شهید تنها بودیم.گفتم:اگر کمک کنی نشانی از تو پیدا کنم همین جا برایت زیارت عاشورا میخوانم.روضه حضرت زهرا علیها السلام می خوانم.لحظه ای مکث کردم.با تعجب گفتم:من شنیده بودم شما با شنیدن نام مادرتان غوغا می کنید.اعتقاد دارم با شنیدن این نام واکنش نشان می دهید!

به استخوانهای شهید خیره شدم.در همین حال و هوا احساس کردم کتانی شهید را در دستم گرفته ام. همینطور که با شهید حرف می زدم ناخودآگاه چشمم به زبانه سفید کتانی افتاد! چشمانم از تعجب گرد شده بود.

روی زبانه کتانی نوشته شده:حسین سعیدی اعزامی از اردکان یزد.

حال عجیبی پیدا کرده بودم عشق به حضرت زهرا علیها السلام نتیجه داد دیگر او گمنام نبود همانجا برایش یک زیارت عاشورا و روضه حضرت زهرا علیها السلام خواندم.تا مدتی مشغول بودم چهارده هزار صلوات به نیت حضرت زهرا علیها السلام فرستادم.

بار دیگر این مشکل پیش آمد.مدتی بود که تلاش بچه ها زیاد بود اما شهیدی پیدا نمی شد. یکی از دوستان نوار مرثیه ایام فاطمیه را گذاشت ناخود آگاه اشک بچه ها جاری شد. بعد از آن حرکت کردیم، در حین جستجو در روبروی پاسگاه مرزی بودم یکدفعه استخوان یک بند انگشت نظرم را جلب کرد. با سرنیزه مشغول کندن شدم یکه تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد مطمئن شدم شهیدی در اینجاست.

با فریاد بچه ها را صدا کردم با ذکر یا زهرا علیها السلام خاکها را کنار زدیم پیکر شهید کاملا نمایان شد. لحظاتی بعد متوجه شدم شهید دیگری درست در کنار او قرار دارد به طوری که صورتهایشان رو به همدیگر بود.

با فرستادن صلوات پیکر شهدا را از خاک خارج کردیم در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید بی نشان نوشته شده:

می روم تا انتقام سیلی زهرا علیها السلام بگیرم

 

 برگرفته از کتاب شهید گمنام

-----------------------------------

بسم رب الشهدا

آخرین روز های سال ۷۲ بود بچه های تفحص همه به دنبال پیکر های مطهر شهدا بودند.مدتی بود که در منطقه طلائیه به عنوان خادم الشهدا انتخاب شدیم.با دل و جان به دنبال پاره های دل این ملت بودیم. سکوت سراسر طلائیه و جزایر را گرفته بود سکوتی که روح را دگرگون می کرد.

قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی زیبا نظرمان را جلب کرد: با وضو وارد شوید این خاک آغشته به خون شهیدان است.

این جمله کلی حرف داشت. همه ایستادیم نزدیک ظهر بود بچه ها با آب کمی که همراهشان بود وضو گرفتند.

ناگهان صدای دلنشین اذان آن هم به صورت دسته جمعی به گوشمان رسید!

به ساعت نگاه کردم وقت اذان نبود! همه این صدا را می شنیدند هر لحطه بر تعجب ما افزوده می شد. یعنی چه حکمتی در این اذان بی وقت ودسته جمعی وجود دارد!!!

نوای اذان بسیار زیبا و دلنشین بود.این صدا از میان نیزارها می آمد با بچه ها به سمت صدا حرکت کردیم با عبور از موانع به نیزارها رسیدیم.

این منطقه قبلا محل عبور قایقها بود هر چه می رفتیم صدا زیباتر می شد اما هر چه گشتیم اثری از موذنین نبود! محدوده صدا مشخص بود لذا به همان سمت رفتیم. ناگهان در میان نیزارها قایقی را دیدیم لبه آن از گل و لای بیرون زده بود به سرعت به سمت آن رفتیم. قایق را به سختی از لا به لای نی ها بیرون کشیدیم آنچه می دیدیم بسیار عجیب و باور نکردنی بود. ما موذنین ناآشنا را پیدا کردیم. درون قایق شکسته پر از پیکر های شهدا بود. آنها سالها ی سال در میان نیزارها قرار داشتند.

آنها را یکی یکی خارج کردیم.پیکر مطهر سیزده شهید در داخل قایق بود.عجیب تر اینکه همه آنها شهدای گمنام بودند.

برگرفته از کتاب شهید گمنام

کاش از ما نپرسند !ای کاش از ما نپرسند که بعد از شهدا چه کرده ایم!؟

روز مباهله

روزهای آخر سال 79 و سال امام علی علیه السلام  بود.درمنطقه عملیاتی رمضان مشغول جستجو بودیم اما مدتی بود که شهدا خود را نشان نمیدادند صبح با بچه ها مشغول خواندن زیارت عاشورا برای شهدا شدیم.

به یاد امیرالمومنین علیه السلام و به یاد مدینه مشغول خواندن روضه شدم بعد از پایان روضه به سوی منطقه حرکت کردیم قبل از رفتن به تقویم و مناسبت آن روز نگاه کردم،روز مباهله بود.روز پنج تن آل عبا روزی که حضرت علی علیه السلام  انگشترش را به سائل داد.

خوشحال بودم گفتم ما لشگر علی ابن ابی طالب علیه السلام هستیم حتما امروز از دست آقا عیدی می گیریم. اولین شهیدی که پیدا شد نامش عشق علی بود. دومین شهید نام تمامی شهدای گروهان خودشان در جیبش بود به همراه حرز امام جواد علیه السلام که بعد از هجده سال سالم سالم بود. تا عصر چهار شهید پیدا شد.بچه ها می خواستند کار را جمع کنند گفتم:ادامه دهید. جتما یک شهید دیگر پیدا می شود قرار بود ساعت چهار برگردیم پنج دقیقه قبل از برگشت شهید دیگری پیدا شد!

تمام خاک را غربال کردیم اما این شهید آخر گمنام بود هر چه بچه ها گشتند اثری از پلاک او نبود به رفقا گفتم :بیایید تا برویم. بچه هابا تعجب به من نگاه می کردن یکی گفت:خواب دیده بودی!؟

گفتم:نه!امروز روز پنج تن بود ما هم پنج شهید پیدا کردیم بعد ادامه دادم:هر چه بگردید از این شهید آخر نشانه ای نخواهید یافت!چرا که امروز روز آل عبا است و یکی از پنج تن هنوز هم گمنام است.

--------------------------

مدتی بود که شهید پیدا نمی شد بعد از کلی تلاش یک شهید پیدا کردیم لباس فرم سپاه برتنش بود بچه ها خیلی برای پیدا کردن مشخصات او تلاش کردند.مقدار زیادی از خاک زیر بدن را غربال کردند شاید پلاک او پیدا شود اما نبود که نبود.

تمام جیبها را گشتیم کارت شناسایی،عکس و... هیچ چیزی نبود که او را شناسایی کند خسته شدیم اما یکدفعه توی جیب پیراهنش چیزی شبیه دکمه نظرم را جلب کرد!

گلهای روی آن را پاک کردم یک قطعه عقیق بود دیگر لازم نبود به دنبال پلاک او بگردیم روی عقیق نوشته بود:به یاد شهدای گمنام

روایتی از:حاج حسین کاجی و مجید احمدیان

کتاب به سمت شقایق

                                                                                   ----------------

نماز اول وقت

اواسط دهه هفتاد بود.در ستاد تفحص مهران در غرب کشور فعالیت داشتیم،عصر بود که یکی از رفقای قدیمی تماس گرفت او اهل همدان بود اما از کرمانشاه زنگ می زد.گفت:بلیط گرفته ام انشالله تا غروب به شما ملحق می شوم ما هم منتظر بودیم.نماز مغرب را خواندیم شام را هم خوردیم اما از دوست ما خبری نشد ناراحت بودیم جاده های مرزی در طول شب رفت و آمد کمتری داشت نکند د جاده بلایی بر سرشان آمده .

اواخر شب با خستگی زیاد و نگرانی خوابیدیم هنوز چشمان ما گرم نشده بود یکدفعه با فریاد یکی از بچه ها از جا پریدیم! خواب دیده بود. مرتب با تعجب به اطراف نگاه می کرد پرسیدم:چی شده!؟ گفت:کجا رفتند؟!

بعد ادامه داد:الان چند تا جوان خوش سیما اینجا بودند از داخل اتاق معراج بیرون آمدند و سلام کردند. بعد گفتند:نگران دوست همدانی نباشید الان می رسد.بعد گفتند:تأخیر او به خاطر نماز اول وقت بوده سلام شهدا را به او برسانید بعد هم به سمت اتاق معراج برگشتند. اتاق معراج محلی بود که شهدا را داخل آن نگه می داشتیم تا به ستاد ارسال نمائیم با هم به معراج رفتیم پیکرهای چند شهید که بیشتر آنان گمنام بودند کنار اتاق بود.چند لحظه ای نگذشته بود که دوست ما از راه رسید از اینکه همه منتظرش بودیم تعجب کرد.

همگی از او یک سوال داشتیم نماز مغرب را کجا و چگونه خواندی؟!

او هم گفت:با راننده اتوبوس صحبت کردم گفتم:برای نماز اول وقت نگه دارد اما قبول نکرد.من هم گفتم:نگه دار من پیاده می شوم!

کنار جاده نمازم را اول وقت خواندم بعد هر چه معطل شدم هیچ وسیله ای نبود تا اینکه چند ساعت بعد شخصی مرا سوار کرد و آمدم.البته این دوست ما همیشه اینگونه بود در همه کارها،حتی زمانی که در اوج کار بودیم با شنیدن صدای اذان کار را قطع می کرد  و به نماز می ایستاد همه را هم به نماز تشویق می کرد. حدیث زیبایی را برای ما نقل می کرد:"وقتی بنده ای بدون توجه،در خارج وقت و سریع نماز می خواند خداوند به فرشتگانش می گوید:

به این بنده ام بنگرید!گویی فکر می کند برآوردن حوائج و نیازهایش به وسیله کسی جز من است!؟ 

آیا او نمی داند حل مشکلات و برآوردن حاجاتش به دست من است"!؟ (اصول کافی(

بسیجی تفحص_کتاب شهید گمنام   

--------------------------

شهدای گمنام قطعه 44

اگر میتوانید گمنام بمانید پس چنین کنید.امام علی علیه السلام

شهدای گمنام اگر در زمین بی نشان و گمنام هستند امادر آسمانها و برای اهل آن شناخته شده اند.پس برای شناخت آنان باید آسمانی شد باید از ورطه خاک بیرون رفت و با آنان تا ملکوت رهسپار گردید.

آنان دنیا واهلش را لایق ندانستند که حتی وجود خاکی خود را در بازار آن سودا کنند.آنان هرچه کردند برای خدا بود و خدا بهترین خریدار کالای وجودشان گردید.

در بهشت زهرا علیه السلام قطعه ای که هزاران سردار بی پلاک در آنجا آرمیده اند.آنها نام ونشان را در گمنامی یافتند.آنها برای همیشه سمبل ایمان و اعتقاد ملت ایران گردیدند.

شهریور 83 و روزهای اول ماه شعبان بود.ابولفضل سپهر دوباره حالش بد شده بود.شب بود که او را سریع به بیمارستان رساندیم.در اورژانس او را بستری کردیم.جوانی در گوشه ای نشسته بود و گریه می کرد.ابوالفضل با همان حال خرابی که داشت جوان را صدا کرد.چهره جوان به بچه های مؤمن و...شباهت نداشت.ابولفضل با سختی پرسید:چی شده؟جوان هم گفت:برادرم سکته کرده خیلی حالش بد است.نمی دانم چه کنم.

ابوالفضل مکثی کرد و گفت:کاری که می گویم انجام بده مطمئن باش نتیجه می گیری!

فردا صبح برو بهشت زهرا علیه السلام!برو قطعه 44 که برای شهدای گمنام است.معمولا کسی آنجا نمی رود.برو این قبر ها را تمیز کن و به نیت شهدای گمنام زیارت عاشورا بخوان.از آنها بخواه که برای برادرت دعا کنند.مطمئن باش خدا به خاطر دعای آنها حاجت تو را برآورده می کند.جوان گفت:چشم.

بعد گفت:به ظاهر من نگاه نکن.من خودم بچه هیئتی هستم.به این شهدا هم اعتقاد دارم.ساعتی بعد حال ابوالفضل بدتر شد.او را به ccu منتقل کردیم.آنجا نشسته بودم یاد اشعار ابوالفضل افتادم شعر هایی به سبک اتل متل که درمورد شهدا سروده بود.بیشتر این اشعار در بهشت زهرا علیه السلام و سر مزار شهدای گمنام سروده شده بود.صبح فردا همان جوان را دیدم در بیمارستان به دنبال ما می گشت!خیلی خوشحال بود من را که دید پرسید:شما از همراهان آقای سپهر هستید؟گفتم:بفرمایید! جوان از حال ابوالفضل پرسید بعد ادامه داد:امروز صبح رفتم بهشت زهرا علیه السلام قطعه شهدای گمنام را پیدا کردم.شروع کردم به شستن قبرها بعد هم مشغول خواندن زیارت عاشورا و قرآن شدم.ساعتی بعد برگشتم اینجا باورتان نمی شود!دکتر می گفت:امروز آزمایش گرفتیم برادرتان مشکلی ندارد.می توانید او را مرخص کنید!جوان این را گفت و خوشحال خداحافظی کرد و رفت.

ابوالفضل سپهر همان روز از پیش ما رفت روز میلاد حضرت ابوالفضل علیه السلام  پیکر او تشییع شد.باور کردنی نبود نمی دانم چه کسی که یک عمر به عشق شهدای گمنام شعر سرود و صحبت کرد و...در کنار آنها در قطعه 44 به خاک سپرده شد

برگرفته از کتاب شهید گمنام

شعری از مرحوم ابوالفضل سپهر

هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا

شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا 
سارا لباس پوشید ، با جبهه ها عجین شد 
در فکه و شلمچه ، دارا به روی مین شد 
چندین هزار دارا ، بسته به سر ، سربند
یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و در بند
سارای دیگری در ، مهران شده شهیده 
دارا کجاست؟ او در ، اروند آرمیده 
دوخته هزار سارا چشمی به حلقه ی در 
از یک طرف و دیگر چشمی به خون دل ، تر 
سارا سؤال می کرد ، دارا کجاست اکنون ؟
دیدند شعله ها را در سنگرش به مجنون 
خون گلوی دارا آب حیات دین است 
روحش به عرش و جسمش ، مفقود در زمین است 
در آن زمانه رفتند ، صدها هزار دارا 
در این زمانه گشتند ده ها هزار « دارا »
هنگام جنگ دارا گشته اسیر و دربند 
دارای این زمان با بنزش رود به دربند
دارای آن زمانه بی سر درون کرخه 
سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه 
در آن زمانه سارا با جبهه ها عجین شد 
در این زمانه ناگه ،‌ چادر « لباس جین » شد
با چفیه ای که گلگون از خون صد چو دارا ست 
سارا خود ،‌ از برای ، ‌جلب نظر بیاراست 
دارا و گشواره ،‌ حقا که شرم دارد 
در دست هایش امروز ، او بند چرم دارد
با خون و چنگ و دندان ، دشمن ز خانه راندیم
اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم 
جای شهید اسم خواننده روی دیوار 
آن ها به جبهه رفتند ، اینها شدند طلبکار!!!
---------------------------

مادرم من شهید گمنام نیستم...

دنبال سه شهید بودیم که پس از یک هفته تجسس پیدایشان کردیم.آنها را داخل پارچه های سفید گذاشتیم و آوردیم مقر تا شناسایی شوند. به پدر و مادرهایشان اطلاع داده بودند که فرزندانشان پیدا شده اند.

مادری آمده بود و طوری ضجه می زد که تا به حال در عمر چهل و شش ساله ام ندیده بودم.دخترش می گفت:«مادرم از زمانی که فرزندش مفقود شده،بیست و پنج سال است که حالش همین طور است.» ناگهان رفت داخل اتاق و روبروی سه شهید ایستاد.به بچه ها گفتم:«کاری نداشته باشید».رفتیم و دوربین آوردیم این مادر یک شهید را بغل کرد و دوید سمت مسجد. هنوز اطلاع دقیقی  از هویت سه شهید نداشتیم نمیدانستیم نامشان چیست؟آن مادر بر جنازه شهید نماز خواند و شروع کرد به صحبت کردن با او.از دل تنگی های بیست و پنج ساله اش گفت،از اینکه پدرش فوت کرده،خواهر و برادرانش ازدواج کرده اند از سختی هایی که کشیده بود.گفت:«می خواستند تو را به ما بفروشند به یک میلیون،دو میلیون تومان. می آمدند می گفتند ماشین می خواهید خانه می خواهید یا زمینپس از شش ساعت شهیدش را آورد و گفت:(این مال شما!)بهش گفتم:مادر چطوری فهمیدی  این بچه ی شماست؟

گفت:«همان موقع که رفتم و در را باز کردم،دیدم پسرم با همان چهره بیست و پنج سال پیش،که فرستاده بودمش منطقه،با همان تیپ و همان وضعیت بلند شد و به من سلام کرد و گفت:مادر منتظرت بودم.صبح روز بعد وقت نماز مادر دق کرد و از دنیا رفت. پس از فوت مادر شهید رفتیم و شناسایی کردیم.

پلاک شهید را در قفسه سینه اش یافتیم دیدیم پسر خودش است.

خاطرات یکی از نیروهای تفحص


دسته ها : دفاع مقدس
سه شنبه 1394/9/3 13:42
مهدویت امام زمان (عج)
X